نیشابور؛ رئونت باستانی و شهر دانش، بینش، فرهنگ و افسانه ... بخش
.... بخش دوم
-- دلایل طبیعی:
کوه بینالود که از آن چشمهسارها و رودهای فراوان روان میشود و دامنه و دشت نیشابور را خرم و آبادان نگاه میدارد، و دشت گستردهای که از همه سو در میان کوهها قرار دارد و درازای آن نزدیک بر 200 کیلومتر و پهنای آن نزدیک به 50 کیلومتر که در بخشی از آن کویری خرد نیز پدید آمده است که روندگی و دمندگی هوا میان کوهسار و کویر نیز ویژگی دیگری بدان بخشیده چنانکه همه گونه میوه و درخت و کشت و ورز در میان این کوه و کویر پدید میآید و خود به رونق بازار و بازرگانی آن یاری میرساند.
مقدسی از کسی به نام ابوبکر عبدوی گفتاری میآورد که: آبهای کاریزها و رودها و چشمهسارهای نیشابور را اندازه گرفتم، با آب دجله برابر آمد! و این خود یکی از دلایل رگ آبادانی نیشابور است که همواره از مادر مهربان خویش کوه بینالود آب به سوی آن روان است و بر و بوم آن آبادان!
-- دلایل سیاسی:
خراسان، در زمان باستان بزرگترین بخش ایران و مهمترین آن بهشمار میرفت؛ و از گستردگی آن و بزرگی شهرهایش این خود پیداست، چنانکه در انجمنهای ایرانی، همواره پس از نام شاهنشاه نام سپاهپت خراسان برده میشد.
نامهی شهرستانهای ایران که از آن یاد کردیم و بسیار یاد کردهاند، نخستین شهر از ایران را چنین یاد می کند: در ناحیهی خراسان، شهرستان سمرقند ... و از اینجا گستردگی زمین خراسان که از آن سوی سیر دریا، تا مرز کومش و بستام (دامغان و شاهرود) و از دریای آرال تا نیمروز و دریای هامون را در بر میگیرد با آمارها و شمارهای امروز چهآن نیز خود یک کشور بزرگ بوده و چنین پیداست که در بیشتر روزگاران، نیشابور پایتخت آن بوده است.
اما آنچه که برای پیش آمدن آسایش و آرامش در نیشابور شایستهی یادآوری است، شهر باستانی توس است که در شمال بینالود قرار داشته و جایگاه ارتش و سپاه ایران برای پیشگیری از یورشهای تاتاران بوده؛ و میباید سنجید که اگر در همهی زمانها آن ارتش آماده در نیشابور بهسر میبرد، بخشی بزرگ از شهر ویژهی دژها و پادگانها میشد و از رونق بازارها و کتابخانهها و کارگاهها میکاست ... و اینچنین، نیشابور دارای دو سپر از سوی توران بود: یکی کوه بینالود و دیگری شهر گرامی توس، که پس از یورش مغولان دیگر از زیر آوار و خار و خاکستر بر نخاست!
مردمان دو شهر نزدیک بههم، همواره با هم دشمنیای اندک دارند؛ و با نیش زبان یکدیگر را میآزارند ... اما دربارهی توس و نیشابور، شاید بنا به همین دلایل، دشمنی بیشترک بوده است؛ چنانکه خواجه ابوالفضل بیهقی در تاریخ خویش مینویسد که: «میان نیشابوریان و توسیان تعصب بوده است از قدیم الدهر باز، و چون سوری قصد حضرت کرد و برفت، آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نیشابور را غارت کنند ...»
و توس با آنکه جایگاه سپاه ایران بود، خود از شهرهای تابع نیشابور بهشمار میرفت و نیشابور را پشت بدان شهر گرم بود.
- شهر مردم:
با این سخنان پیداست که نیشابور از زمان باستان شهری مردمی بوده است و مردمان ایران روی بدان داشتهاند، و در آنجا برای خویش کاخ برافراشتهاند ... و این داستان، در روزگار پس از اسلام که جنبشهای مردمی بیشتر توان و نیرو گرفت، و انبوه مردمان کشاورز و دستورز را شایندگی اندر شدن به گروه دبیران و نویسندگان پیدا شد، هیاهوی مردمی نیشابور نیز بیشتر فراگرفت تا بدانجا که میبینیم در روزگار ابوسعید ابی الخیر، درنیشابور، قماربازان نیز برای خود پادشاهی دارند: «روزی شیخ ما، در نیشابور بر نشسته بود ( سوار بر اسب بود) و در جمع متصوفه در خدمت وی بودند، و به بازار فرو میشدند. جمعی برنایان (کودکان) میآمدند برهنه، هر یک ازارپایی (کفش) چرمین در پای کرده و یکی را بر گردن گرفته میآوردند. چون پیش شیخ رسیدند، شیخ پرسید: این کیست؟ گفتند: امیر مقامران (قماربازان) است. شیخ او را گفت: این امیری به چه یافتی؟ گفت ای شیخ به راست باختن و پاک باختن! شیخ نعره ای بزد و گفت:راستباز باش و پاکباز باش و امیر باش... »
و خراسانیان خود برای ابوسعید در خانقاه نیشابور تخت پادشاهی گذاشتند و او را بر چاربالش (تخت شاهی که از چهار سو باش داشته) مینشاندند و در برابرش چون در دربار شاهان به رده میایستند، و فرستادگان عارفان دیگر شهرهای ایران را به پیشگاهش میبردند ... و با اینکار، پشت به دستگاه پادشاهان فرمانروا بر ایران میکردند.
ایرانیان، هنگامی که پس از گذر از ستم بنی امیه اندک اندک ستم پنهان اما کاری بنی عباس را دیدند، در برابر بغداد، نرمک نرمک به آرایش پایتخت مردمی خویش برخاستند و از همه سو روی بدان آوردند. هیاهو مدرسهها و مساجد و خانقاههای آن را فراگرفت، آمد و شد در بازارها و کاروانسراها آغاز شد، از نیشابور تا بلغار و روم کاروانها به راه افتاد.
در اسرارالتوحید از یک بازرگان نیشابور یاد میشود که یک انباز (شریک) در بلغار و یک انباز در نهرواله داشته است!
تذکرة الاولیاء در نیشابور از بازرگانی زرتشتی، بهرام نام، یاد میکند که توفان کشتیهایش را در دریا به غرق کشانده! در ساختن کاروانسرای زعفرانیهی نیشابور که هنوز ویرانههای آن میان نیشابور و بیهق (سبزوار) برپاست، یاد میکنند که بازرگانی چینی برای آنکه رونق بازار چین را به رخ بازرگانان ایرانی کشد، یک کاروان زعفران به ایران گسیل داشت و به کاروانسالار فرمود که هر آینه زعفران را به کسی بفروشد که یکجا توان خرید آن را داشته باشد؛ و بازرگان که از راه شمال شهرهای ایران را پیموده بود و خریدار نیافته بود، هنگام بازگشت در نیشابور به جایی رسید که بازرگانی کاروانسرایی میساخت. از وی چگونگی را پرسیدند و او داستان را باز گفت. بازرگان نیشابوری را غیرت به جوش آمد و زعفران را یکجا از او بخرید و بفرمود تا در زیر پی ساختمان کاروانسرا ریزند و به کاروانسالار گفت به چین بازگرد و بگو که کاروان زعفران شما را در ایران در گل پی کاروانسرا ریختند ... نام این کاروانسرا زعفرانیه گردید و سدهها از آن بوی خوش زعفران میآمد.
در همین بازار امروز جهان، بهرونقترین کار آبگینهی باستانی، آبگینهی نیشابور است، و بایستی سنجید که آن بازار در زمان خود تا چه اندازه به رونق بوده است که هنوز بازار آبگینهی جهان را در دست دارد!
در اسرارالتوحید میخوانیم که: «شیخ ما، حسن مؤدب را گفت که این زر گیر و به بازار کرمانیان شو ...» و بیگمان بازاری که از چارسوی کرمانیانش نام بر جای مانده، چارسوی رازیان و کاروانسرای همدانیان و تیم و تیمچهی اردبیل و شیراز، خجند و سمرقند و بخارا و کابل و هرات را نیز داشته است.
شهری که عارفان ایرانی را از چارسو به خود فرا میخواند، شهری که شاعران و نویسندگان را در مدرسهها و کتابخانههای خویش میپرورده ... شهری که بانگ درای کاروانهایش هنوز به گوش جان میرسد.
اینچنین، داستان نیشابور به آفاق منتشر گشت و ایران و پادشاهان را نیز به سوی خود فرا خواند.
نخستین امیر ایرانی که در نیشابور پس از اسلام تخت نهاد، ابومسلم مرزوی سپاهبد جوانمرد ایرانی بود که به یاری سپاه خراسان بنی امیه را پس از یک سده ستم از بساط زمین بزدود. (سال 131 ه.ق )
پس از سنبادگبر نیشابوری به خونخواهی ابومسلم از نیشابور برخاست و چند سال با سپاهیان بنی عباس جنگید و سالها شرق ایران را از دستبرد عباسیان آزاد کرد تا سال 138 هجری.
طاهریان ، از سال 206 در خراسان آزادی خود را از بغداد آشکار کردند، و در سال 207 نام مأمون را از خطبههای نماز بیفکندند و نیشابور را پایتخت خویش گردانیدند.
یعقوب لیث، در سال 259 بازماندهی طاهریان را در نیشابور بشکست و چندی در نیشابور بزیست.
پس از شکست عمرولیث از امیر اسمعیل سامانی در سال 287 هجری، بخارا پایتخت خراسان گردید و همواره از سوی ایشان امیری بر نیشابور فرمان میراند؛ و در زمان فرزندان سبکتکین، نیشابور سر از فرمانروایان تاتار آزاد داشت و گهگاه شاهان سفری به آن شهر میکردند.
فرزندان سلجوق از آغاز کشاکش با فرزندان سبکتکین گاهگاه نیشابور را پایتخت قرار میدادند، اما آلب ارسلان و ملکشاه و سنجر بیشتر در این شهر به سر میبردند.
در سال 549 هجری در زمان سنجر سلجوقی چون غزان بر نیشابور یورش آوردند به مردم شهر نیشابور نامه نوشتند که آنان را بپذیرند و مردم شهر از پیشوای مذهبی خویش امام محمد یحیی فرمان خواستند و او فرمان به جنگ با آنان را داد ... و چون آنان پیروز شدند، شهر را به آتش کشیدند و همهی کتابخانهها را غارت کردند و کتابها را سوختند. چندان در دهان امام محمد یحیی خاک ریختند که او خفه شد! و شاعران بزرگ چون انوری و خاقانی در مرگ او سوگنامهها سرودند، چنانکه در زمان زندگیش مدحها سروده بودند.
در زمان خوارزمشاهیان ( فرزند آلتونتاش ترک که به فرمان محمود بر خوارزم یعنی دل ایران فرمانروا شدند، و لقب خوارزمشاهی را تا ویران کردن ایران با خویش به این سو آن سو بردند) چنانکه همهی تاریخنویسان یکزباناند، مردم شهر نیشابور خود به رهبری فرماندهان مردمی در برابر سپاه مغول ایستادند و جنگیدند. چون داماد چنگیز به تیر نیشابوریان کشته شد، آن یورشگر خونخوار تاریخ با همهی سپاهیانش پیرامون شهر را بگرفت و سوگند خورد که نیشابور را ویران کند و بر فراز آن جو بکارد! مردم نیشابور از هیچ جای یاری نیافتند، اما خود در برابر سپاه مغول ایستادند و پیمان بستند که مغولان یک دختر از نیشابور نگیرند ... خانه به خانه جنگیدند و در هر خانه، آنگاه که چشمان آن خونخواران از در و دیوار شکسته به اندرون میافتاد ... پدر با شمشیر دخترکان و پسرکان خود و آنگاه بانوی خانهی خود را میکشت، پسآنگاه بر دست مغولان کشته میشد ... و اینچنین نیشابور به زیر خاک رفت!
- منبع: جنیدی، فریدون. «نیشابور پایتخت فرهنگی»، وبنوشت روزنتنیشابوریان، تاریخ مشاهده: 18/01/1387. به کوشش ققنوس شرق، ابرشهر: دانشنامه نیشابور، فروردینماه 1387.