سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پهنه تاریخی و فرهنگی خراسان غربی

نیشابور؛ رئونت باستانی و شهر دانش، بینش، فرهنگ و افسانه ... بخش

.... بخش دوم

-- دلایل طبیعی:

کوه بینالود که از آن چشمه‌سارها و رودهای فراوان روان می‌شود و دامنه و دشت نیشابور را خرم و آبادان نگاه می‌دارد، و دشت گسترده‌ای که از همه سو در میان کوه‌ها قرار دارد و درازای آن نزدیک بر 200 کیلومتر و پهنای آن نزدیک به 50 کیلومتر که در بخشی از آن کویری خرد نیز پدید آمده است که روندگی و دمندگی هوا میان کوهسار و کویر نیز ویژگی دیگری بدان بخشیده چنان‌که همه گونه میوه و درخت و کشت و ورز در میان این کوه و کویر پدید می‌آید و خود به رونق بازار و بازرگانی آن یاری می‌رساند.

مقدسی از کسی به نام ابوبکر عبدوی گفتاری می‌آورد که:‌ آب‌های کاریزها و رودها و چشمه‌سارهای نیشابور را اندازه گرفتم، با آب دجله برابر آمد!‌ و این خود یکی از دلایل رگ آبادانی نیشابور است که همواره از مادر مهربان خویش کوه بینالود آب به سوی آن روان است و بر و بوم آن آبادان!

-- دلایل سیاسی:

خراسان، در زمان باستان بزرگ‌ترین بخش ایران و مهم‌ترین آن به‌شمار می‌رفت؛ و از گستردگی آن و بزرگی شهرهایش این خود پیداست،‌ چنان‌که در انجمن‌های ایرانی، ‌همواره پس از نام شاهنشاه نام سپاهپت خراسان برده می‌شد.

نامه‌ی شهرستان‌های ایران که از آن یاد کردیم و بسیار یاد کرده‌اند، نخستین شهر از ایران را چنین یاد می کند: در ناحیه‌ی خراسان، شهرستان سمرقند ... و از اینجا گستردگی زمین خراسان که از آن سوی سیر دریا، تا مرز کومش و بستام (دامغان و شاهرود)‌ و از دریای آرال تا نیمروز و دریای هامون را در بر می‌گیرد با آمارها و شمارهای امروز چهآن نیز خود یک کشور بزرگ بوده و چنین پیداست که در بیشتر روزگاران، نیشابور پایتخت آن بوده است.

اما آنچه که برای پیش آمدن آسایش و آرامش در نیشابور شایسته‌ی یادآوری است، شهر باستانی توس است که در شمال بینالود قرار داشته و جایگاه ارتش و سپاه ایران برای پیشگیری از یورش‌های تاتاران بوده؛ و می‌باید سنجید که اگر در همه‌ی زمان‌ها آن ارتش آماده در نیشابور به‌سر می‌برد، ‌بخشی بزرگ از شهر ویژه‌ی دژ‌ها و پادگان‌ها می‌شد و از رونق بازارها و کتابخانه‌ها و کارگاه‌ها می‌کاست ... و این‌چنین،‌ نیشابور دارای دو سپر از سوی توران بود: یکی کوه بینالود و دیگری شهر گرامی توس، که پس از یورش مغولان دیگر از زیر آوار و خار و خاکستر بر نخاست!

مردمان دو شهر نزدیک به‌هم، همواره با هم دشمنی‌ای اندک دارند؛ و با نیش زبان یکدیگر را می‌آزارند ... اما درباره‌ی توس و نیشابور، شاید بنا به همین دلایل، دشمنی بیشترک بوده است؛ چنان‌که خواجه ابوالفضل بیهقی در تاریخ خویش می‌نویسد که: «میان نیشابوریان و توسیان تعصب بوده است از قدیم الدهر باز، و چون سوری قصد حضرت کرد و برفت، آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نیشابور را غارت کنند ...»

و توس با آنکه جایگاه سپاه ایران بود، خود از شهرهای تابع نیشابور به‌شمار می‌رفت و نیشابور را پشت بدان شهر گرم بود.

- شهر مردم:

با این سخنان پیداست که نیشابور از زمان باستان شهری مردمی بوده است و مردمان ایران روی بدان داشته‌اند، و در آنجا برای خویش کاخ برافراشته‌اند ... و این داستان، در روزگار پس از اسلام که جنبش‌های مردمی بیشتر توان و نیرو گرفت، و انبوه مردمان کشاورز و دستورز را شایندگی اندر شدن به گروه دبیران و نویسندگان پیدا شد، هیاهوی مردمی نیشابور نیز بیشتر فراگرفت تا بدانجا که می‌بینیم در روزگار ابوسعید ابی الخیر، درنیشابور، قماربازان نیز برای خود پادشاهی دارند: «روزی شیخ ما، در نیشابور بر نشسته بود ( سوار بر اسب بود)‌ و در جمع متصوفه در خدمت وی بودند، و به بازار فرو می‌شدند. جمعی برنایان (کودکان) می‌آمدند برهنه، هر یک ازارپایی (کفش) چرمین در پای کرده و یکی را بر گردن گرفته می‌آوردند. چون پیش شیخ رسیدند‌، شیخ پرسید: ‌این کیست؟‌ گفتند: امیر مقامران (قماربازان) است. شیخ او را گفت: این امیری به چه یافتی؟ گفت ای شیخ به راست باختن و پاک باختن! شیخ نعره ای بزد و گفت:‌راستباز باش و پاکباز باش و امیر باش... »

و خراسانیان خود برای ابوسعید در خانقاه نیشابور تخت پادشاهی گذاشتند و او را بر چاربالش (تخت شاهی که از چهار سو باش داشته)‌ می‌نشاندند و در برابرش چون در دربار شاهان به رده می‌ایستند، و فرستادگان عارفان دیگر شهرهای ایران را به پیشگاهش می‌بردند ... و با این‌کار، ‌پشت به دستگاه پادشاهان فرمانروا بر ایران می‌کردند.

ایرانیان، هنگامی که پس از گذر از ستم بنی‌ امیه اندک اندک ستم پنهان اما کاری بنی عباس را دیدند، در برابر بغداد،‌ نرمک نرمک به آرایش پایتخت مردمی خویش برخاستند و از همه سو روی بدان آوردند. هیاهو مدرسه‌ها و مساجد و خانقاه‌های آن را فراگرفت، ‌آمد و شد در بازارها و کاروانسراها آغاز شد، از نیشابور تا بلغار و روم کاروان‌ها به راه افتاد.

در اسرارالتوحید از یک بازرگان نیشابور یاد می‌شود که یک انباز (‌شریک) در بلغار و یک انباز در نهرواله داشته است!

تذکرة الاولیاء در نیشابور از بازرگانی زرتشتی،‌ بهرام نام، یاد می‌کند که توفان کشتی‌هایش را در دریا به غرق کشانده!‌ در ساختن کاروانسرای زعفرانیه‌ی نیشابور که هنوز ویرانه‌های آن میان نیشابور و بیهق (سبزوار)‌ برپاست، یاد می‌کنند که بازرگانی چینی برای آن‌که رونق بازار چین را به رخ بازرگانان ایرانی کشد، یک کاروان زعفران به ایران گسیل داشت و به کاروانسالار فرمود که هر آینه زعفران را به کسی بفروشد که یکجا توان خرید آن را داشته باشد؛ و بازرگان که از راه شمال شهرهای ایران را پیموده بود و خریدار نیافته بود، ‌هنگام بازگشت در نیشابور به جایی رسید که بازرگانی کاروانسرایی می‌ساخت. از وی چگونگی را پرسیدند و او داستان را باز گفت. بازرگان نیشابوری را غیرت به جوش آمد و زعفران را یکجا از او بخرید و بفرمود تا در زیر پی ساختمان کاروانسرا ریزند و به کاروانسالار گفت به چین بازگرد و بگو که کاروان زعفران شما را در ایران در گل پی کاروانسرا ریختند ... نام این کاروانسرا زعفرانیه گردید و سده‌ها از آن بوی خوش زعفران می‌آمد.

در همین بازار امروز جهان،‌ به‌رونق‌ترین کار آبگینه‌ی باستانی، ‌آبگینه‌ی نیشابور است، و بایستی سنجید که آن بازار در زمان خود تا چه اندازه به رونق بوده است که هنوز بازار آبگینه‌ی جهان را در دست دارد!

در اسرارالتوحید می‌خوانیم که: «‌شیخ ما، حسن مؤدب را گفت که این زر گیر و به بازار کرمانیان شو ...» و بی‌گمان بازاری که از چارسوی کرمانیانش نام بر جای مانده، چارسوی رازیان و کاروانسرای همدانیان و تیم و تیمچه‌ی اردبیل و شیراز، ‌خجند و سمرقند و بخارا و کابل و هرات را نیز داشته است.

شهری که عارفان ایرانی را از چارسو به خود فرا می‌خواند، شهری که شاعران و نویسندگان را در مدرسه‌ها و کتابخانه‌های خویش می‌پرورده ... شهری که بانگ درای کاروان‌هایش هنوز به گوش جان می‌رسد.

این‌چنین، داستان نیشابور به آفاق منتشر گشت و ایران و پادشاهان را نیز به سوی خود فرا خواند.

نخستین امیر ایرانی که در نیشابور پس از اسلام تخت نهاد، ابومسلم مرزوی سپاهبد جوانمرد ایرانی بود که به یاری سپاه خراسان بنی امیه را پس از یک سده ستم از بساط زمین بزدود. (‌سال 131 ه.ق )

پس از سنبادگبر نیشابوری به خونخواهی ابومسلم از نیشابور برخاست و چند سال با سپاهیان بنی عباس جنگید و سالها شرق ایران را از دستبرد عباسیان آزاد کرد تا سال 138 هجری.

طاهریان ، از سال 206 در خراسان آزادی خود را از بغداد آشکار کردند، و در سال 207 نام مأمون را از خطبه‌های نماز بیفکندند و نیشابور را پایتخت خویش گردانیدند.

یعقوب لیث، در سال 259 بازمانده‌ی طاهریان را در نیشابور بشکست و چندی در نیشابور بزیست.

پس از شکست عمرولیث از امیر اسمعیل سامانی در سال 287 هجری، بخارا پایتخت خراسان گردید و همواره از سوی ایشان امیری بر نیشابور فرمان می‌راند؛ و در زمان فرزندان سبکتکین، نیشابور سر از فرمانروایان تاتار آزاد داشت و گهگاه شاهان سفری به آن شهر می‌کردند.

فرزندان سلجوق از آغاز کشاکش با فرزندان سبکتکین گاهگاه نیشابور را پایتخت قرار می‌دادند، اما آلب ارسلان و ملکشاه و سنجر بیشتر در این شهر به سر می‌بردند.

در سال 549 هجری در زمان سنجر سلجوقی چون غزان بر نیشابور یورش آوردند به مردم شهر نیشابور نامه نوشتند که آنان را بپذیرند و مردم شهر از پیشوای مذهبی خویش امام محمد یحیی فرمان خواستند و او فرمان به جنگ با آنان را داد ... و چون آنان پیروز شدند،‌ شهر را به آتش کشیدند و همه‌ی کتابخانه‌ها را غارت کردند و کتابها را سوختند. چندان در دهان امام محمد یحیی خاک ریختند که او خفه شد! و شاعران بزرگ چون انوری و خاقانی در مرگ او سوگنامه‌ها سرودند، چنان‌که در زمان زندگیش مدح‌ها سروده بودند.

در زمان خوارزمشاهیان ( فرزند آلتونتاش ترک که به فرمان محمود بر خوارزم یعنی دل ایران فرمانروا شدند، و لقب خوارزمشاهی را تا ویران کردن ایران با خویش به این سو آن سو بردند)‌ چنانکه همه‌ی تاریخ‌نویسان یک‌زبان‌اند، مردم شهر نیشابور خود به رهبری فرماندهان مردمی در برابر سپاه مغول ایستادند و جنگیدند. چون داماد چنگیز به تیر نیشابوریان کشته شد، آن یورشگر خونخوار تاریخ با همه‌ی سپاهیانش پیرامون شهر را بگرفت و سوگند خورد که نیشابور را ویران کند و بر فراز آن جو بکارد!‌ مردم نیشابور از هیچ جای یاری نیافتند، اما خود در برابر سپاه مغول ایستادند و پیمان بستند که مغولان یک دختر از نیشابور نگیرند ... خانه به خانه جنگیدند و در هر خانه، آن‌گاه که چشمان آن خونخواران از در و دیوار شکسته به اندرون می‌افتاد ... پدر با شمشیر دخترکان و پسرکان خود و آنگاه بانوی خانه‌ی خود را می‌کشت، پس‌آنگاه بر دست مغولان کشته می‌شد ... و این‌چنین نیشابور به زیر خاک رفت!

- منبع: جنیدی، فریدون. «نیشابور پایتخت فرهنگی»، وب‌نوشت روزنت‌نیشابوریان، تاریخ مشاهده: 18/01/1387. به کوشش ققنوس شرق، ابرشهر: دانشنامه نیشابور، فروردین‌ماه 1387.


نیشابور؛ رئونت باستانی و شهر دانش، بینش، فرهنگ و افسانه

نام نیشابور در اوستا به گونه‌ی رئونت آمده است، به معنی دارنده‌ی شکوه و جلال، با این پیشینه، می‌توان دریافت که این شهر باستانی تا چه پایه نزد ایرانیان ارجمند بوده است که با چنین صفت از آن یاد می‌کنند. زمین نیشابور، گوهرزای است از دیدگاه کیش ایرانیان باستان؛ گرامی و سپند (‌مقدس). چنان‌که از سه آتش بزرگ ایرانشهر، یکی در نیشابور زبانه‌ می‌کشیده، و آن، آتشکده‌ی برزین مهر در کوه ریوند نیشابور، آتشگاه کشاورزان و دستورزان ایرانی است. همچنین کهن‌شهر نیشابور، از زمان باستان شهری مردمی بوده است و مردمان ایران روی بدان داشته‌اند و دیری نپایید که پایتختی در ایران پدیدار گردید که در آغاز، فراهم آمدن هنرمندان و اندیشمندان و کارورزان به پیدایی دانشگاه‌ها و کتابخانه‌ها و فرهنگستان‌ها در آن انجامید، و بازارهای افسانه‌ای و آمد و شد و کاروان و هیاهو در آن پدید آورد. و پس از آن، ‌فرمانروایی چند بدان میل کردند و هر یک زمانی چند آن را پایتخت خویش نامیدند، و آن «شهر دانش و بینش و فرهنگ و افسانه»، «نیشابور» است. 

  

نیشابور؛ پایتخت فرهنگی

هر یک از شهرهای بزرگ ایران که دورانی پایتخت ایران یا بخشی از ایران به شمار می‌رفته‌اند، بدان‌روی که کانون هنرمندان و چکامه‌سرایان و پژوهشگران می‌شدند، ‌افزون بر آن که فرمان دستگاه و دیوان و پادشاهان را به دیگر مرزهای کشور می‌پراکندند، ‌بخشی از هنر و اندیشه و کار دست هنرمندان و دستورزان و اندیشمندانی را که در کنار دربار یا با دربار می‌زیستند، از آن کانون به دیگر شهرها و مرزها می‌رساندند. خونخوارترین یورشگران تاریخ نیز که شوربختانه بیشتر در همسایگی ایران به‌سر می‌بردند، ‌ارزش و ارج کار هنرمندان را در شکوه بخشیدن به دستگاه پادشاهی خویش می‌شناختند. باید پذیرفت که دیگر فرمانروایان نیز هر یک در فراخوانی هنرمندان و کارورزان به پایتخت خویش می‌کوشیدند و بدینسان چهره‌ی پایتخت پس از چندی دگرگون می‌شد، و بازارهای آراسته، ‌پرتو به شهرهای دیگر می‌افکند و بازرگانان و هنرمندان شهرهای دیگر را به سوی خویش می‌کشید.


نمونه‌ی نزدیکی از این دگرگونی را در سپاهان (‌اصفهان)‌ می‌توان دید که چگونه انبوه هنرمندان را از هر مرز و شهر به سوی خویش کشید، چنانکه آمیزش زبان آنان نیز زبانی تازه پدید آورد که از زبان پیرامون سپاهان باز شناخته می‌شود، و آمیزش کار هنرمندان نیز هنری تازه پدید آورد که آن‌را می‌توان در میان همه‌ی کارهای هنری دوران‌ها به آسانی بازشناخت.


پس از سپاهان، نمونه‌ی نزدیک‌تر تهران است که پیشتر از آن روستایی بزرگ بود و هجوم هنرمندان و دستورزان برای گرفتن بازارهای آن، در این پایتخت نیز زبانی دیگرگون از همه‌ی روستاها و شهرهای پیرامون آن فراهم آورد و فرهنگی ویژه به آن بخشید که تا نیمه‌های رژیم گذشته به خوبی از همه‌ی فرهنگ‌های دیگر باز شناخته می‌شد، و کم کم این فرهنگ در برابر یورش اروپایی‌گرائی که رهبران آن رژیم به دنبالش بودند آسیب پذیرفت، اما هنوز در بخش‌هایی از این شهر بزرگ چونان خیابان ری و پایان بازار و خیابان سیروس و سه راه امین حضور و آب منگل و سرچشمه... نشانه‌های آن فرهنگ و روش زندگی پابرجا است!


بخش‌هایی از این شهر که به دنبال گسترش بی‌رویه و هجوم ادارات و دستگاه‌های دولتی و دستبرد برآمده از این تورم در زمانی نزدیک از میان رفت، باب همایون، ‌ناصرخسرو، لاله زار، امیریه و ... است.


این که گفته شد،‌ درباره‌ی همه‌ی پایتخت‌ها کمابیش یکسان است. اما یک پایتخت در ایران پدیدار گردید که در آغاز، فراهم آمدن هنرمندان و اندیشمندان و کارورزان به پیدایی دانشگاه‌ها و کتابخانه‌ها و فرهنگستان‌ها در آن انجامید، و بازارهای افسانه‌ای و آمد و شد و کاروان و هیاهو در آن پدید آورد .... و پس از آن، ‌فرمانروایی چند بدان میل کردند و هر یک زمانی چند آن را پایتخت خویش نامیدند، و آن شهر دانش و بینش و فرهنگ و افسانه،‌ نیشابور است که هنوز روستائیان آن، کوس برابریش را با بغداد می‌زنند!

  

نیشابور، پایتخت فرهنگی 


- نام نیشابور:

نام این شهر در اوستا به گونه‌ی رئونت آمده است، به معنی دارنده‌ی شکوه و جلال، بخش نخست این نام‌ «رئ» و بخش پایانی آن «ونت»‌ است. «رئ به معنی درخشندگی و شکوه است و «ونت» نیز پسوند مالکیت است و همان است که امروز در زبان فارسی «وند» ش می‌نامند.

«وند» به معنی دارنده، هنوز در دماوند، الوند، راوند کاشان دیده می‌شود. این واژه در گذر زمان و دگرگونی زبان اوستایی به پهلوی به گونه‌ی «رای اومند» در آمد که «اومند» در آن همان پسوند «دارایی» است، و در نوشته‌های پهلوی این واژه به عنوان صفتی برای خداوند آمده است و در سر آغاز بیشتر نامه‌های پهلوی به چشم می‌خورد:

«پت نام ای داتار اوهرمزدی رایومندی خوره اومند:‌ به نام دادار اورمزد رایوند فرهمند»

و با این سخن می‌توان دریافت که آن شهر باستانی تا چه پایه نزد ایرانیان ارجمند بوده است که با چنین صفت از آن یاد می‌کنند!

اما چون این گونه‌ی نام بر شهری نهاده شد، دگرگونی چندان در آن راه نیافت و هم اکنون نیز بخش غربی نیشابور تا مرز سبزوار، ریوند reyvand)) نام دارد و در دوران اسلامی نیز بزرگانی از آن برخاسته‌اند که در کتاب‌های اسلامی از آنان یاد کرده شده است.

از این نام در شاهنامه به گونه‌ی «ریونیز»‌ یاد شده است، و چنین پیداست که در یکی از نبردهای میان ایرانیان و تورانیان ویران گشته است، و در هنگام شاپور اردشیر ساسانی دوباره آن‌را ساخته‌اند، و گواهی «نامه‌ی شهرستان‌های ایران» درباره‌ی آن چنین است: «شتریستان نیو شاپوهر، شاپوهری ارتخشیران کرت، پت هان گاس، کاش پهلیزک ای تور، اوزت، اوش هم گیواک فرموت کرتن». یعنی: ‌شهرستان نیشابور (را)‌ شاپور اردشیران کرد (ساخت)‌ بدانجا که پهلیزک تور را کشت. (‌یا شکست داد.) و به همان جای فرمود کردن (ساختن) ش.»

و چنان‌که دیده می‌شود، در این نامه‌ی کهن، نام دوره‌ی ساسانی آن نیوشاپوهر، یعنی شاپور نیو یا شاپور گرد، یا شاپور پهلوان آمده است. اما این روشن است که شهر رئونت جایگاه پارتیان بود، و پارتیان که فرمانروایی نیکشان که استوار بر فرمانروایی همه‌ی تیره‌ها و دودمان‌ها بوده بر دست اردشیر پارسی از میان رفت، از چیرگی وی خشنود نبودند، و نیز با آنکه نام پسر اردشیر بر شهرستان بماند همرأی نبودند، و بدین روی برای این شهر صفتی اندیشیدند که «ابرشهر»‌ بوده باشد به معنی شهربرین، ‌شهر بالاتر؛ و از آنجا که در نوشته‌های پهلوی این نام به گونه‌ی اپرشتر [aparshatr] آمده است، می‌توان در این داوری بی‌گمان بود که این صفت در همان زمان ساسانیان بدان داده شده باشد، که به‌گونه‌ای همان نام پیشین را که دارنده‌ی شکوه بوده باشد، زنده نگاه دارند!

 

ریوند نیشابور کهن

  

- دلایل شکوه و عظمت نیشابور:

-- دلایل مذهبی:

الف) خاک: این پیداست که چهار آخشیج خاک و باد و آب و آتش در نزد ایرانیان باستان گرامی بوده است، چنان‌که در نماز سی روزه‌ی بزرگ به قلل کوه البرز، به دشت‌های گسترده، به آب‌های تجنده (آب‌های چشمه‌ها) ،‌ آب‌های روان و ایستاده، به گیاهان و به آسمان ... درود فرستاده می‌شد. درود و نماز به زمین ایران هنوز در نزد پارسیان هند روایی دارد که روزی سه بار روی به ایران می‌کنند و به آن درود می‌فرستند.

در شاهنامه نیز آن‌گاه که سام از سپیدمویی فرزند تازه زاد خویش آگاه می‌شود، با اندوه و خشم می‌گوید: ‌نخوانم بر این بوم و بر آفرین

و زمین نیشابور که گوهرزای بود از دیدگاه کیش ایرانیان باستان گرامی و سپند (‌مقدس) می‌نمود. در احسن‌التقاسیم می‌خوانیم که خواجه‌ای از نیشابور در شهر ری در انجمنی که هر کسی به شهر خویش فخر می‌فروخت، گفت که خداوند در جهان سه چیز آفریده است که در هیچ جای ارزش ندارد: ‌خاک و سنگ و خار! و خاک نیشابور را برای درمان می‌خورند، و خارش (ریواس)‌ را به شهرهای دوردست بر سر دست می‌برند، و سنگش (فیروزه)‌ را از این کشور بدان کشور می‌فروشند. از این پیداست که گونه‌ای گل در نیشابور بوده است که میخوردهاند و بهترین کان نمک جهان نیز در نیشابور است که آن نیز چون سنگی در کوه است و خورده میشود و به شهرها  رهاورد میبرند.

پس دور نیست در زمانی که مردمانش خاک را همچون یکی از پدیدههای نیک آفرینش میستودهاند، چنین شهر، ‌با چنین سرزمین در اندیشهی آنان گرامی بوده باشد!

افزون بر این، در کوه ریوند کان فیروزه، کان مس، گچ، نمک، گوگرد، ذغالسنگ و ... نیز هست و گازهای برآمده از کان ذغال سنگ نیز که بیهیزم و مادهی سوختی دیگر میسوزد، نگرش ایرانیان باستان را به سوی آن میکشیده و «آذر برزین مهر»ش که بدین‌سان می‌سوخته است ستایش می‌کنند:          

که  آن مهر برزین بی دود بود             منور نه از هیزم و عود بود

«‌دقیقی، شاهنامه»

 

ب) آب: در نیشابور دو چشمه‌ی بزرگ هست که بی‌یاوری رود و جویی آب‌رساننده، همواره پر از آب‌اند. یکی بر کوه ریوند در نزدیکی آتشکده‌ی برزین مهر (‌بورزنی کنونی که آمارهای دولتی «برزنون»ش می‌خوانند» و یکی بر کوه بینالود که در بندهش، به‌نام کوه توس آمده است. به نام چشمه‌ی سو (sow) که آن را چشمه‌ی سبز نیز می‌خوانند.

این پیداست که آب این دو چشمه با رگه‌های آب زیرزمینی به گنجینه‌ای بزرگ از آب در دوردست‌ها پیوسته است که همچون دریاچه‌ی غار علی‌صدر همدان همواره آبی یکسان دارند. ابوریحان بیرونی نیز در نامه‌ی گرامی « آثار الباقیه عن القرون الخالیه» (‌نشانه‌های برجای آمده از سده‌های گذشته) همین را می‌فرماید که آب این چشمه از راه زانو (‌سیفون) به یک مخزن بزرگ آب در دوردست‌ها پیوسته است که هر چه از آن به نیروی خورشید بخار شود، از آن مخزن آب بدین چشمه می‌آید.

اکنون به یاد بیاوریم که آب نیز یکی از چهار آخشیج گرامی در نزد ایرانیان بوده است. بودن دو چشمه‌ی بزرگ که ژرفای آن در نزد مردم پدیدار نبود، و افسانه‌های فراوان درباره ی آن به‌هم پیوسته است که:‌ «این دریا از زیر زمین راه به دریای بغداد دارد ... و چوپانی که پول خود را در میان یک دستوار (عصای) نئین می‌نهاد روزی آن‌را از دست انداخت و به دریا فرو رفت و سال‌ها پس از آن، ‌که با کاروانی به بغداد رفته بود، همان دستوار را در دکانی دید و خرید و پول‌های خویش را از میان آن بیرون کشید ... در این دریا اسبی آبی می‌زید که شبانگاهان از آب بیرون می‌آید و گوهر شب‌چراغی را که در دهان دارد در گوشه‌ای می‌نهد و به چرا می‌پردازد و با شنیدن کوچک‌ترین آواز، باز گوهر را در دهان می‌گیرد و به دریا برمی‌گردد ...» و بسیار از این افسانه‌ها.

پس چون آب در نزد ایرانیان بسی گرامی بود، هیچ‌گاه آن را آلوده نمی‌کرده‌اند. یونانیان نیز در این باره نوشته‌اند ... و بخشی بزرگ از یشت‌ها ویژه‌ی ستایش آب است که به آبان‌یشت نامزد شده ... بودن این دو چشمه‌ی بزرگ افسانه‌ای در این شهر به برتری آن می‌افزاید.

در بندهش نیز در بخش ورها (دریاچه‌ها) نخست از دریاچه‌ی چیچست در آذربایجان و کردستان نزدیک آتشکده‌ی آذرگشسب یاد می‌شود، و پس از آن ور «سو» . گفتار بندهش در این باره چنین است: «دریاچه‌ی چیچست به آذربایجان گرماب (نمکین) بی‌زندگی که چیز جا نمند در آن نبود و بن او به دریای فراخکرد پیوسته است. دریاچه‌ی سوبر، ‌به بوم ابرشهر به سر کوه توس، چنان گویند که سود بهر، ‌نیک‌خواهی و بهی، ‌برکت و رادی از او آفریده شده است.»

و روشن است با یک چنین برداشت ایرانیان می‌باید که این سرزمین را گرامی بدارند؛ تا بدانجا که هنگامی که موبدان خواستند یزدگرد نخست را که به پیروان دیگر دین‌ها آزادی داده بود از میان بردارند،‌ او را برای درمان به نزدیکی همین دریاچه بردند تا از آب آن بیاشامد و بر سر خود گیرد و درمان شود، ... پس‌آنگاه اسبی از دریا آمد و به هیچکس دست نداد مگر به یزدگرد، و هنگام زین کردنش او را با لگد کشت ... و این داستان در شاهنامه آمده است.

پ) آتش: گرامی داشتن آتش نیز در نزد ایرانیان باستان تا بدانجا بوده است که برخی آنان را «آتش پرست» نیز خوانده‌اند. در گفتار ویژه‌ای، این سخن را گزارش کرده‌ام که پرستاری آتش و نگاهبانی آن ویژه‌ی برخی از موبدان بوده است و نه همه ی مردمان ایرانی! اما از سه آتش بزرگ ایرانشهر، یکی در نیشابور زبانه‌ می‌کشیده، زیرا که آتشکده‌ی آذرگشسب در کردستان و آذربایجان ویژه‌ی شهریاران و ارتشتاران بوده، و آتشکده‌ی فرنبغ (فر ایزدی) در لارستان فارس ویژه‌ی موبدان و دستوران و دینیاران بوده‌، و آتشکده‌ی برزین مهر در کوه ریوند نیشابور ویژه‌ی کشاورزان و دستورزان ایرانی!

در کوه ریوند از 20 سال پیش کان اورانیوم پیدا شده و هم اکنون کارشناسان کان‌های ایران آن را زیر نگرش دارند؛ و من خود در یکی از شب‌ها بر فراز همان کوه، برخاستن نوری بلند را که به اندازه‌ی نزدیک به دو میل در آسمان بلند شد و همانند نشانه‌ی پرسش (؟) در آسمان پیچید و به کوه بازگشت، دیده‌ام و سال‌ها گمان به مالیخولیا و پندار خویش می‌بردم اما هنگام برخورد با مهندسان کان اورانیوم از آنان نیز شنیده‌ام که چنین نورافشانی‌ها در کوه‌هایی که کان اورانیوم دارند دیده می‌شود و از  آن‌میان، در کوه فیروزه‌ی ریوند! ‌و باید داوری کرد که دیدن این گونه نورباران‌ها بر فراز این کوه شگفت تا چه اندازه بر روان ساده‌ی ایرانیان باستان نشان می‌گذاشته‌است، و بر گرامی بودن آذربرزین‌مهر در همان کوه ریوند می‌افزوده است.

ت) هوا: در هوای خوش نیشابور نیز سخن نیست و همه‌ی کتاب‌های باستانی در باره همرأیند و علی الصبح نیشابور و خفتن بغداد، داستانی شد که بر زبان ایرانیان روان گشت. همه‌ی این سخنان برای آن بود که برتری ویژه‌ی این شهر را از دیدگاه دینی ایرانیان باستان بازنگریم. اما چون آذر برزین مهر، ‌آذر مردمان ایران به شمار می‌رفت، دیدارکنندگان آن همانند دو آتشکده‌ی دیگر، ویژه نبودند، ‌و بسیار بودند و همواره از همه سوی ایران مردمان کشاورز و دستورز رو به سوی آن آتش می‌آوردند و همهمه‌ی کاروان‌ها و زندگی کاروانسراها و هیاهوی راه‌ها از همه سوی ایران به سوی نیشابور بود؛ این خود نشان می‌دهد که تا چه اندازه به گسترش و بزرگ شدن شهر یاری می‌بخشد، و برخی از راه‌ها که از نیشابور می‌گذرد و از آن‌ها در کتاب‌ها یاد شده است چنین است:

- راه شرقی از پاسارگاد و تخت جمشید به خراسان و نیشابور

- راه نیشابور به هرات

- راه نیشابور به مرو و آسیای مرکزی

- راه نیشابور از سوی شمال به خبوشاه (قوچان)‌ و شمال

- راه نیشابور به دریای مازندران

- راه نیشابور به جنوب و کرمان

- راه نیشابور به ری و همدان و آذربایجان ( جاده ی ابریشم)

- راه نیشابور به توس

- راه نیشابور از راه کویر به یزد و کاشان

ادامه دارد .... ادامه


نیشابور؛ گرانیگاه تاریخ و کانون فرهنگ خراسان غربی

با بازبینی متون تاریخی و جغرافیای تاریخی، ولایت کهن خراسان ایران‌زمین را سرزمینی می‌یابیم پهناور، که در جغرافیای سیاسی امروز، کشورهای ایران، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، تاجیکستان و افغانستان، آن را در میان گرفته‌اند. این خراسان بزرگ، به چهار بخش بزرگ تقسیم می‌شده که هر یک از این بخش‌ها را «ربع» می‌نامیده‌اند. هر یک از این ربع‌ها به نام یکی از چهار شهر بزرگ خراسان، یعنی نیشابور، مرو، هرات و بلخ نامیده می‌شد. از عمده‌ترین آبادی‌های ربع نیشابور، که در برگیرنده استان‌های خراسان کنونی کشورمان است می‌توان بهترشیز، بیهق، جوین، جاجرم، اسفراین، خبوشان، اسفند، جام، باخرز، خواف، زاه، رخ، زوزن، بوزجان، طوس، نسا، ابیورد، قهستان، جنومد و ... اشاره نمود. 

نیشابور (مرکز خراسان بزرگ غربی) در خراسان بزرگ ایران فرهنگی

نقشه بالا در اندازه بزرگتر

با نگاهی به نقشه‌های جغرافیایی امروز و مطابقت نقاط گفته شده با نقاط و شهرهای امروزی، گستردگی ربع نیشابور، نمودی عینی‌تر می‌یابد. این، «ربع نیشابور» است، «ربع غربی خراسان کهن» یا «خراسان بزرگ غربی». در زبان فارسی باستان و فارسی دری، «خراسان» به معنای مشرق و «خاوران» به معنای مغرب است پس از این نگاه؛ نیشابور، «خاورانِ خراسان کهن» و «خراسان بزرگ غربی» است. از دیگر نگاه؛ شهر نیشابور، تنها شهر عمده خراسان است که در قلمرو ایران امروز، باقی مانده است. نیشابور، در کنار بلخ و مرو و هرات، یکی از چهار استوانه خراسان کهن، «گرانیگاه و بنیاد هویت خراسان»، «نماد تاریخ و فرهنگ ایران بزرگ» و پاره‌ای ارجمند از جغرافیای شرق کشورمان است؛ پس، «نیشابور» را «خاوران خراسان بزرگ کهن» (در معنای غرب خراسان بزرگ) و «استان نیشابور» را «استان خراسان غربی»  ایران عزیزمان می‌شناسیم

در این مقاله، به بازکاوی مفهوم «خاور» و «خاوران» در زبان پارسی و شناخت جایگاه نیشابور در جغرافیا، تاریخ و فرهنگ خاوران خراسان (خراسان غربی) و پیشنهاد تاسیس «استان خراسان غربی» در غرب استان خراسان رضوی (جبهه غربی بام خراسان؛ رشته‌کوه بینالود) به مرکزیت نیشابور (که گرانیگاه هویت تاریخی و فرهنگی خراسان بزرگ غربی است) می‌پردازیم. 


خاور امروز، خاور پهلوی، خاور دری

«خاوران»، واژه‌ای است سامان یافته از دو پاره، «خاور» + «ان» نسبت مکانی. در کاوشی در فرهنگ‌های زبان فارسی معیار، «خاور» را در برابر «باختر» می‌یابیم. «خاور» و «باختر»، هر چند که در زبان فارسی امروز، به ترتیب به معنی «شرق» و «غرب»، به کار می‌روند اما در فارسی قبل از اسلام،  یعنی در زبان پهلوی، مشرق را «خوراسان» [Xor?s?n    ] = خراسان، و مغرب را «خوربران» [Xwarbaran ] = خاوران گفته‌اند و «اپاختر» [Ap?xtar] = باختر به معنی شمال، در مقابل «نیمروز» [N?m?z] به معنی جنوب، قرار می‌گرفته است.

پس در زبان پهلوی، «خاوران» به معنی «مغرب» است و «خراسان»، به معنی «مشرق». «خاور»، که «خاوران» برگرفته از این واژه است، در متون قدیم (فارسی دری)، دارای مفهومی در هم تنیده است بدین گونه که، به تناسب گفتار، می‌توانسته‌ به هر یک از دو معنی «مغرب» یا «مشرق»، به کار گرفته شود. در «فرهنگ رشیدی» تالیف ملاعبدالرشید تتوی، از مدخل «خاور» به «باختر» ارجاع داده است و در مدخل «باختر»، چنین آمده است: «باختر: مشرق و خاور، مغرب. چنانکه از اکثر اشعار متقدمین، معلوم می‌شود؛ فردوسی می‌گوید: «چو مهر آورد سوی خاور گریغ/ هم از باختر بر زند باز تیغ». و گاهی، عکس این نیز استعمال کنند، انوری گوید: «در زخاک خاوران، چون ذره مجهول آمده/گشته امروز اندر او چو آفتاب خاوری». و تحقیق، آنست که باختر مخفف «با اَختَر»ست، و اختر؛ ماه و آفتاب، هر دو را گویند. پس باختر، مشرق و مغرب را توان گفت. و همچنین خاور، مخفف «خارور»ست. و خار، ماه و آفتاب باشد. پس خاور نیز مشرق و مغرب را توان گفت و از این جهت، قدما در هر دو معنی، هر دو لفظ را استعمال کرده‌اند، لیکن، «خار»، مرادف «خور» بیشتر آمده، از این جهت، به معنی مشرق، استعمال کنند.»


کاربرد خاوران در معنای مشرق یا مغرب

چنانکه گفته شد؛ دو معنای عمده را برای واژه «خاوران» می‌توان بازیابی نمود؛ «مشرق» و «مغرب». «خاوران»، بر گرفته از واژه «خاور» است که با افزوده شدن پسوند «ان» نسبت مکان، افزون بر معانی واژه خاور، مفاهمیی همچون «خاورزمین» و «سرزمین‌های واقع در سمت خاور» نیز از آن برداشت می‌شود. برای «خاور»، به معنی «غرب»، «مغرب» و «سمتی که آفتاب در آن، غروب می‌کند» شواهد فراوانی، در متون فارسی قدیم می‌توان بازیافت؛ چنانکه رودکی می‌گوید: «مهر دیدم بامدادن چون بتافت/از خراسان سوی خاور می‌شتافت»، یا فردوسی که می‌گوید: «چو از مشرق او سوی خاور کشید/ ز مشرق شب تیره سر برکشید» و همچنین در سخن نظامی: «سپیده چو بر زد سر از باختر/ سیاهی به خاور فرو برد سر» و اسدی توسی: «با شادی و جام دمادم نبید/ همی خورد تا خور به خاور رسید» و ...

«خاور» به معنی «شرق»، «مشرق» و «سمتی که در آن، آفتاب، طلوع می‌کند»، که گونه معنایی کاربرد رایج‌ این واژه در فارسی قدیم است و البته در زبان فارسی معیار زمان ما هم، عموماً کسی «خاور» را «مغرب» نمی‌داند. در اینجا برای بازنمایاندن معنی «خاور» در متون قدیم، نمونه‌های آورده می‌شود. فردوسی می‌گوید: «ز خاور، چو خورشید بنمود تاج/گل زرد شد بر زمین رنگ ساج»، « خداوند آن شهر، نیکوتر است/ تو گویی فروزنده خاور است». خاقانی: «آفتاب از دامن خاور بزاد/ کو مهی کآفتاب چاکر اوست». ناصر خسرو: «چون نیست حال ایشان یکسان و یکنهاد/ گاهی بسوی مغرب و گاهی به خاورند» و .... «خاوران» نیز، در عرف و تداول رایج زبان فارسی، به معنای «مشرق» و «جای برآمدن آفتاب» است. چنانکه حکیم توس در شاهنامه، می‌گوید: «بخفت و چو خورشید، از خاوران / بـرآمــد بـه سـان رخ دلبــران»، نمونه امروزی‌، این‌ که در مصرع اول شعر سرود ملی کشور عزیزمان نیز آمده است: «سر زد از افق، مهر خاوران / فـروغ دیــده‌ی حـق‌باوران».

 خاوران و خراسان

چنانکه پیش از این نیز آمد، در زبان پهلوی و در جا‌هایی در متون فارسی دری، «خاور» یا «خاوران» را به معنای «مغرب» آن، در برابر «خراسان» به معنای مشرق می‌بینیم: «مهر دیدم بامدادن چون بتافت/ از خراسان سوی خاور می‌شتافت» (رودکی). باری! «خراسان، مشرق است که در مقابل مغرب باشد»(برهان قاطع) و خراسان جای برآمدن خورشید است: خور (خورشید) + آس (طلوع کردن) + ان (پسوند نسبت مکانی). و فخر گرگانی، این معنا را چه زیبا به رشته سخن درآورده است:

خوشا جایا بر و بوم خراسان

در و باش و جهان را می‌خور آسان

زبان پهلوی، هر کو شناسد

خراسان آن بود کز وی خور آسد

خور آسد پهلوی باشد: خور آید

عراق و پارس را خور زو برآید

خوراسان را بود معنی خورآیان

کجا از وی خور آید سوی ایران

چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست

زمین و آب خاکش هر سه پاکست

پس، در نگاه معناشناسانه، «خراسان» در نقش «مشرق» و «جای برآمدن آفتاب» است و همچنین نام ولایت پهناور بوم‌ ایران‌زمین و ایالت شرقی قلمرو ایران، نیز «خراسان» است.


نیشابور، مرکز خراسان بزرگ غربی

 نیشابور، مرکز خاوران خراسان بزرگ و خراسان بزرگ غربی

با بازبینی متون تاریخی و جغرافیای تاریخی، ولایت کهن خراسان ایران‌زمین را سرزمینی می‌یابیم پهناور، که در جغرافیای سیاسی امروز، کشورهای ایران، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، تاجیکستان و افغانستان، آن را در میان گرفته‌اند. این خراسان بزرگ، به چهار بخش بزرگ تقسیم می‌شده که هر یک از این بخش‌ها را «ربع» می‌نامیده‌اند. هر یک از این ربع‌ها به نام یکی از چهار شهر بزرگ خراسان، یعنی نیشابور، مرو، هرات و بلخ نامیده می‌شد. از عمده‌ترین آبادی‌های ربع نیشابور، که در برگیرنده استان‌های خراسان کنونی کشورمان است می‌توان به ترشیز، بیهق، جوین، جاجرم، اسفراین، خبوشان، اسفند، جام، باخرز، خواف، زاه، رخ، زوزن، بوزجان، طوس، نسا، ابیورد، قهستان، جنومد و ... اشاره نمود. یعقوبی، در کتاب مهم جغرافیایی «البلدان»، حدود این دیار را چنین توصیف می‌نماید: «نیشابور، ولایتی است وسیع، با نواحی بسیار، که از آن جمله است طبسین و قوهستان و نسا و ابیورد و ابرشهر و جام و باخرز و طوس ... و زُوْزَن و اسفراین ...». با نگاهی به نقشه‌های جغرافیایی امروز و مطابقت نقاط گفته شده با نقاط و شهرهای امروزی، گستردگی ربع نیشابور، نمودی عینی‌تر می‌یابد. این، ربع نیشابور است، ربع غربی خراسان کهن یا خراسان غربی بزرگ. چنانکه پیش‌تر گفته شد؛ در زبان فارسی باستان و فارسی دری، «خراسان» به معنای مشرق و «خاوران» به معنای مغرب است پس از این نگاه؛ نیشابور، «خاورانِ خراسان کهن» و «خراسان بزرگ غربی» است.


 نیشابور خراسان، شکوه فرهنگ و تاریخ خاوران ایران

از دیگر نگاه، این نیشابور، خود یک خاوران به معنی شرقی و سوی طلوع روشنی و گسترانیدن سپیده و روشنایی است زیرا در درازای تاریخ خود، همواره سرچشمه و سرآغاز بوده است. در دوران پیش از اسلام، نیشابور با نام نامور «ابرشهر» و «اپرنک‌شهر» و «اپارخشتر»، سرزمین خراسان را به دوران اشکانیان و پارت‌ها پیوند می‌دهد که پدیدآورندگان یکی از دوران‌های شکوه تمدن ایرانی‌اند. همچنین و در متون کهن ایرانی می‌خوانیم که آذر برزین مهر بر کنار آب سوور در بوم ابرشهر جای دارد و پس از آن، گشتاسب‌شاه، این آتش سپند بهرامی را بر کوه ریوند بوم نیشابور می‌نشاند و آن کوهستان، پشته گشتاسپان، نام می‌‌گیرد.

نیشابور، در دوران چیرگی تازیان بر ایرانیان، دارالاماره ابومسلم خراسانی و مرکز نخستین فعالیت‌های آزادیخواهانه و بیگانه‌ستیزانه خراسانیان می‌شود و چندی نمی‌گذرد که پایتخت نخستین حکومت ایرانی، به دست طاهریان در نیشابور، برپای می‌گردد. مدینة‌الرضای نیشابور، در سال 200 هجری، میزبان آبرومند و شکوه‌آفرین بزرگمردی معناپیشه است که امروز آرامگاه و بارگاه آن بزرگوار، منبع و منشاء نور و مهرورزی سرزمین خورشیدی خراسان، فخر خاوران و پایتخت معنوی ایران است. نیشابور، همچنین پایگاه پویا و بزرگ و شکوهمند علم، فرهنگ و تمدن اسلامی است، چنانکه نیشابور را در این دوره، با القابی همچون «امّ‌البلاد مسلمین»، «معدن الفضلاء و منبع العلماء»، «دارالعلم»، «چشم خراسان» و ... یاد می‌‌کنند.

عطاملک جوینی، نیشابور را چنین توصیف می‌کند: «اگر زمین را، نسبت به فلک توان داد، بلاد به مثابت نجوم آن گردد و نیشابور از میان کواکب، زهره زهرای آسمان باشد. و اگر تمثیل آن به نفس بشری رود، به حسب نفاست و عزت انسان، عین انسان تواند بود» و ابن‌حوقل در قرن چهارم هجری، درباره اقلیم، موقعیت تمدنی و ارتباطی نیشابور در خراسان، چنین می‌نگارد: «انّهُ لیس بخراسان مدینةٌ اَصحَّ هواءَ و افسحُ فضاء و اشدُّ عمارة و ادومُ تجارة و اکثر سابلة و اعظم قافلة من نیسابور» و اصطخری می‌گوید: «از بغداد، هیچ شهری در مشرق، بزرگتر و آبادانتر از ری نیست مگر نیشابور که عرصه آن فراختر است.» و ابن ابی طیّب که برخی، نشان آرامگاه او را به نام «پیر حاجات»، در ولایت بیهق قدیم یا سبزوار کنونی می‌دهند درباره نیشابور خراسان می‌سراید:

فلکُ الاَفاضِل ارضُ نیسابور

مَرسی الانامِ و لیس مَرسَی بور

دُعیت ابرشهر البلادِ لانّها

قطب و سائرها رسوم السور


  نیشابور، گرانیگاه هویت فرهنگی خراسان بزرگ غربی و مرکز استان خراسان غربی

باری! خراسان، احیاگر زبان فارسی و خاستگاه سرآمدان و نخستین‌های عرفان، فلسفه، ادبیات و ... در حوزه فرهنگ و تمدن ایران است. خراسان، از دیرباز، دارای جایگاهی ویژه در علم، ادب و سیاست بوده و شمار دانشمندان، ادبا و سیاستمدارانی که از این سرزمین برخاسته‌اند و به فرهنگ ایرانی-اسلامی خدمت کرده‌اند، به حدّی گسترده است که تفحّص در احوال و آثار یکایک آنان، پژوهشی بس عظیم را می‌طلبد. چرا که هر یک از شهرهای عمده این ولایت، مهد نخبگانی بوده است که تالیفات برخی از آنان، به ده‌ها جلد می‌رسد. نیشابور، تنها شهر عمده خراسان است که در قلمرو ایران امروز، باقی مانده است. استاد عبدالحمید مولوی، در بازنمایی گوشه‌ای از ابعاد فرهنگی نیشابور چنین می‌گوید: «با مراجعه به تواریخ قرون اولیه‌ اسلام، هیچ شهری مانند نیشابور در بلاد اسلامی از شرق تا غرب، وجود نداشته و به کوتاهی سخن می‌توان گفت که اهمیت علمی نیشابور در ترویج دین اسلام و بسط علوم مختلفه‌ی آن، مانند نداشته است و چون نیشابور جزو خراسان است به عبارت دیگر می‌توان گفت که خراسان در ترویج دین اسلام و تالیف کتب دینی و پیشرفت علوم متداوله وقت، بر تمام ممالک اسلامی، تفوق داشته و علمدار نشر احادیث و احکام قرآن و بسط علوم دینی در روی زمین بوده است.»

و این نیشابور، مرکز غرب خراسان بزرگ، گرانیگاه تاریخ و هویت فرهنگی خراسان و تنها شهر عمده خراسان کهن است که امروز در مرزهای ایران بزرگ خودنمایی می‌کند. پس اگر به «خاوران» به معنای «مغرب» آن، نسبت به ولایت پهناور «خراسان» بنگریم؛ نیشابور را بخش غربی یا «خاوران خراسان کهن» و یا «خراسان بزرگ غربی»، و اگر «خاوران» را به معنای «مشرق» و «خاورزمین» آن در نظر آوریم؛ نیشابور را که در کنار بلخ و مرو و هرات، یکی از چهار استوانه خراسان کهن، «گرانیگاه و بنیاد هویت خراسان»، «نماد تاریخ و فرهنگ ایران بزرگ» و پاره‌ای ارجمند از جغرافیای شرق کشورمان است، پس، «نیشابور» را «خاوران خراسان بزرگ کهن» (در معنای غرب خراسان بزرگ) و «استان نیشابور» را «استان خراسان غربی» ایران عزیزمان می‌شناسیم. باشد تا با تاسیس استان خراسان غربی، و فراهم آمدن بسترها و زیرساخت‌ها، شاهد خدمات دوچندان نیشابور و نیشابوریان به فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی و خیزش دوباره تمدن‌آفرینی خراسان فرهنگی باشیم؛ که به تعبیر استاد محمد رضا شفیعی کدکنی و به استناد همه کتاب‌های مرتبط با تاریخ فرهنگ خراسان؛ «همه خراسانیان کنونی، نیشابوری‌اند» و هم‌دیار بزرگانی همچون عطار و خیام و فردوسی و جامی و جوینی و بیهقی و ... که همگی فرزندان خراسان بزرگ و فخر ایرانیان‌اند.  

برگرفته و بازویراسته از «نیشابور، سرزمین بینالود»